ستایش4

عطرباران

فرقی نمی کند گودال اب باشی یادریایی بی کران...مهم این است که اسمان رادرخودنشان دهی

ستایش4

1سال بعد

 

تازه ازمدرسه اومده بودم.همون جورکه داشتم

 

لباساموعوض میکردم گوشیموروشن کردم.

 

رفتم ابی زدم صورتم وزیرقابلمه غذارو روشن کردم.

 

ته چین داشتیم.اومدم تواتاقم گوشمونگاه کردم.

 

ازیه شماره غریبه2تامیس داشتم ویه پیام خالی.

 

خواستم حذفش کنم همون موقع زنگ خوردودستم

 

رف دکمش ووصل شد.گوشی روگذاشتم بغل

 

گوشموهیچی نگفتم.مامانم صدام کرد.نمیدونم

 

حواسم کجابودکه گفتم بله مامان؟فوری زدم تودهنم

 

وکلی خودموفهش دادم.مثه اینکه ازقبل ازاینکه جواب

 

بدم داشت سرفه میکردچون یه لحظه صدای سرفش

 

روشنیدم.صدای مردبود.یکی گفت علی چی شد؟

 

ورنداشت؟وقطع شد!پ اسمش علیه؟بیخیال بابا


انقداینابیکارن نمیدونن چه بلایی سرخودشون بیارن.

 

رفتم ناهارموخوردم ومشغول درس خوندن شدم.

 

عصری که گوشیمونگاه کردم دیدم یه پیام بازاز

 

همون شماره که:میدونم خودتی.فاتحت دیگه


خوندس.من ازهمه چی توخبردارم. قیافه بابات


دیدنیه وقتی میفهمه دخترش چه غلطایی کرده!

 

چشام گشادموند.حس کردم نه نفس دارم نه

 

ضربان قلب.شل شدم گوشیم ازدستم افتادرو

 

تخت.خودمم نشستم روتخت.دلم میخواس

 

جیغ بزنم گریه کنم.مردیکه بیشعورعوضی.


کدوم کارمومیخواد به بابام بگه؟اینکه اونروز


که به بهونه درس خونه موندم و وحیداومد


خونمون یااینکه...کاظم!اخه من ووحیدکه


کاری نکردیم.فقط یه باربغلم کردوگونموبوسید


وبقیش باکلی فاصله ازهم نشسته بودیم.


اینم که هیچ کس نمیتونست ثابتش کنه.فوقش


بگه که اومده خونمون.منم میگم که کاری نکردی.


اره.حتی یادمه دقیقاوحیدکجانشسته بودومن کجا.


ولی کاظم!کیمیامیدونست که من رفته بودم کانون


اخه تابلوخودشوبرده بودم.میدونست کاظم ازم


خواسته باهاش بمونم.دست فروشایی که دم


کانون بودن منودیدن.خودم یادمه که وقتی داشتم


میرفتم داخل پسره نگام کرد.وای نکنه تواتاق


کاظم دوربین مداربسته باشه!وای چرادارم چرت


میگم مگه بانکه که دوربین بزارن؟خب شایدباشه.


ازکجامعلوم!ای خدااخه این چه مصیبتی بود؟!تازه


داشتم یه ذره امیدوارمیشدم که زندگیم داره رنگ


ارامش میگیره.خدایاگناه من چیه؟چرامن؟چراکاظم


نرفت بایکی که اهلش باشه اینکاروبکنه؟بابامنکه


کیمیابه زورباهام بیرون میاد.میگه تومثه طلبه ها


هستی کلاسمومیاری پایین.اخه من چه خاکی


توسرم بریزم؟اون روزاصلانفهمیدم چی خوندم.

 

اصلاتوکلم نمیرفت.ازاول صفحه میخوندم تانصف

 

صفحه میرفتم کتابومیبستم که همون تیکه روتوضیح

 

بدم واسه خودم تانصفشومیگفتم میرفتم توفکر

 

بازکتابوبازمیکردم ازاول میخوندم وهی تکراروهی

 

تکرارواصلامتوجه نبودم که من این قسمت روچندبار

 

خوندم.امتحانمو7شدم.هه تجدیدنشده بودیم که


شدیم!1ماه گذشت.ساعت10شب بود.بابام تازه

 

ازسرکاراومده بود ومنم داشت خوابم میبردکه

 

صدای زنگ دراومد.بابامم رفت دم در.گوشموتیزکردم.

 

چیزایی که بایدمیشنیدم وشنیدم.بابام اومدداخل.

 

اومدتاپشت دراتاقم.صدای مامانموشنیدم که داش

 

التماسش میکردبزاربخوابه فردامدرسه داره مریض


میشه دوباره.وقت زیاده بزارفردا.ببین رضاستایش


روکه میشناسی ازاون بعیده.بزاخودش بیادبرات


توضیح بده.فقط صدای پای بابام اومدکه ازاتاقم

 

دورشد.داشتم میلرزیدم.کاش میشدهمین الان


دنیاتموم میشد.اصلاچرامن الان قلبم واینمیسته


که بمیرم.واقعاقراره چی سرم بیاد؟بایدچه توضیحی


بدم؟بگم باپای خودم رفتم درصورتی که میدونستم


کاظم گفته بودبایدباهاش بمونم؟تنهای تنهاخارج از


وقت اداری رفتم پیش یه مرد27ساله؟به اعتبار


چی؟که زن داره؟کی قبول میکنه!ساعت2رونشون

 

میداد.دیگه اشکام خشک شده بود.بلندشدم کوله

 

پشتیموورداشتم.چراغ گوشیموروشن کردم.یه دس

 

لباس وچادرم ویه ذره پس اندازی که داشتم

 

روریختم توکیفم.چراغوخاموش کردم رفتم تواتاق

 

خواب مامانم اینا.توجیب مانتومامانم یه50تومنی

 

بود.اونم ورداشتم وبی صدالباساموعوض کردم

 

وزدم ازخونه بیرون.دیگه جای من اونجانیست.


نمیتونم ببینم بابام دیگه منودوس نداشته


باشه.ازم بدش بیاد.شهرمافقط10هزارجمعیت


داره.مثه بمب توشهرمیپیچه.بابام بیچاره چه


گناهی کرده که به خاطرمن سرافکنده بشه.

 

اولین باربودکه باصدای بلندگریه میکردم.یادش


بخیروقتی که داشتیم خونمون رومیساختیم.4سالم


بودولی یادمه به دخترهمسایمون پزمیدادم که


ماداریم خونه میسازیم.هرروزمیبردمش دم خونمون


میگفتم ببین چقدقشنگه.این یکی اتاق منه.ببین


چقدبزرگه توکه اتاق نداری.خونمون کامل شد.


روزاسباب کشی من رفته بودم خونه عموم.شب


عموم برددرخونمون وگفت خونتون تموم شده.


بدورفتم داخل.دراتاقموبازکردم.مامانم اتاقموپراز


شرشره وبادکنک کرده بود.هه چه خوش گذشت.


لیاقت این همه خوش بختی رونداشتی ستایش.


کاش یادم بیادبه کدوم گناه دارم مجازات میشم.

 

رسیده بودم دم اژانس.یه اژانس گرفتم ورفتم بوشهر

 

 

 

این یکی چطوربود؟واضح بودانشاالله؟یابازم بده؟


نظرات شما عزیزان:

zahra
ساعت19:00---7 اسفند 1391
واااااااااای نسی بابت پیروز شرمنده تا اومدم ساعت شد 7

مامانم نزاشت زود بیام



تو کیا میتونی بیای؟؟؟
پاسخ:منم تاساعت7موندم نیومدی دیگه رفتم.اشکالی نداره اگه به قولت عمل میکردی جای تعجب داشت!من نمیدونم فعلا


...
ساعت16:49---7 اسفند 1391
کجاییییییییییییییی؟چرا خاموشی؟چرا آپ نکردی؟

چی شده؟تروخدا زود زود ج بده
پاسخ:شرمنده خونه نبودم


...
ساعت16:17---6 اسفند 1391
تحمل کن یه روزی این دوری میمیره
توقلب من هیچکسی جاتو نمیگریه
تحمل کن تموم میشه تموم دلخوری هامون
یکم دیگه تحمل کن بمون


negar
ساعت13:42---6 اسفند 1391
سلام دینا جونم.ترخدا زودتر بقیه شو بنویس.راستی آجی آپم بیا تو دربازه
پاسخ:سلام عزیزم.چشم فعلابزایه کم سرم خلوت شه مینویسم.داره به جاهای سختش میرسه.چشم اومدم


shakila96
ساعت18:42---5 اسفند 1391
ali bod gholam

mitonam ba jorat begam asheghe hamchin dastanaii hasam



movafagh bashi tala
پاسخ:ممنون اجی جون فدات.بازم بیایا.میام وبت میسرم حالاجبران میکنم


...
ساعت10:51---5 اسفند 1391
درست مثل خودت بود


جذاب،عالی،قشنگ


مرسی
پاسخ:ممنون گلم لطف داری


negar
ساعت21:21---4 اسفند 1391
سلاااااام دینا جونم.عااااااااالی بودبابا دمت گرررررررم
پاسخ:سلام عزیزم خیلی ممنون.انشاالله که بهتربشه


zahra
ساعت19:54---4 اسفند 1391
عالی عالی مثل همیشه
پاسخ:فدای تونفسم


ghaza1eh
ساعت20:44---3 اسفند 1391
عالی دختر عالیییییییییییی.فوق العادس.تو چرا نمیری نویسندگی بشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟خر نشو حتما یه کتابی چیزی.ایولللللللللللللل
پاسخ:نظرلطفته اجی جونم ممنون.نه دیگه دراون حدنیستم دیدی که هیشکی نفهمیداصن من چی گفتم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در پنج شنبه 3 اسفند 1391برچسب:, ساعت 18:39 توسط dina |