عطرباران

فرقی نمی کند گودال اب باشی یادریایی بی کران...مهم این است که اسمان رادرخودنشان دهی

طلوع

نظرتون درباره این عکساچیه؟؟؟

 

ببخشید که کیفیت ندارن

 

Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/

Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/ 

Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/

 

اینامال پنج شنبه19بهمن موقع طلوع افتابه.

 

منکه تاحالاهمچین صحنه ای روباچشم خودم

 

ندیده بودم

+ نوشته شده در یک شنبه 29 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:4 توسط dina |


خداکنه

 

 

خداکنه هیچوقت " هست " های کسی نشه " بود " ...

+ نوشته شده در شنبه 28 بهمن 1391برچسب:, ساعت 14:28 توسط dina |


کدومش؟؟

ادامه مطلب روحتما ببینید


به نظرشماکدوم ازهمه قشنگ تره؟؟؟؟؟


ادامه مطلب
+ نوشته شده در پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, ساعت 18:35 توسط dina |


for every lovers

امیدوارم زمستونی گرم روباعشقتون

 

تجربه کنید.ولنتاین همگی مبارک

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, ساعت 14:24 توسط dina |


ستایش2

بازهم تقه ای دیگرولی اینباربلندترازقبل.

 

دیگرارام نبود.زیرلب هرچه فهش به یادداشت

 

نثارپدرش کرد.حالش بهم میخوردازکسانی مثل

 

پدرش که وقتی حرمت بزرگتری وپدربودنش

 

رانگه میداشتی ودربرابرتحقیرهاوکارهایش

 

هیچ نمیگفتی احساس غرورمیکردندوباربعد

 

بیشترشورش رادرمی اوردند.روزقبل رااز6

 

صبح تا9شب درس خوانده بود و وقتی خسته

 

برگشته بودچادرش راروی مبل جاگذاشته بود.

 

روزبعدرابازاز6صبح تاالله اکبر ظهرمشغول

 

کارهای منزل وجاروکردن وغذاپختن وجمع

 

کردن خریدهای پدربود.حال پدرش چادر

 

سیاهش راتوی کوچه پرت کرده بود.چقداز

 

خودش بدش امد.کاش اوپدرش نبود.کاش

 

بی ادبی رایادگرفته بودتاازته دلش کشیده ای

 

نثارش میکردوتف می انداخت توی صورتش.

 

حالش بهم میخوردازواژه ی مرد!ازپدرش که

 

مردانگی اش درهمین کارهایش خلاصه میشد.

 

چقدرپدرش درنظرش حقیرامد!ایاواقعاهمه ی

 

مردهااینگونه اندیافقط پدراوست که عقده دارد؟

 

یک ان انگاربرق به تنش وصل کرده باشندتکان

 

خورد.نکندوحیدهم اینگونه باشد!ولی نه.

 

وحیدتنهامردی بودکه میشناخت.مرد

 

16ساله ای که اورامیپرستید!وحیدمغرور

 

ولجبازبودولی تصورش راهم نمیتوانست

 

بکندکه به کسی ان هم ستایش زوربگوید.

 

نه!حداقل مناکه اورامیشناخت.بچه ترکه

 

بودندمناهمیشه ازپسردایی نورچشمی اش

 

وحیدمیگفت.که چقدرخوب واست وچقدراقا

 

وباشعوراست.حتی همین چندروزپیش که

 

به مناگفته بوددلش برای وحیدتنگ شده

 

اوشروع کرده بودازوحیدگفتن.واینکه

 

دیگرحتی موقع سلام کردن هم به اودست

 

نمیدهد.وفقط سری به نشانه تاکید.وستایش

 

باتصورچهره وحیدواینکه واقعاحرفش برای

 

اومهم بوده دردلش هی قنداب کرده بود

 

وبالبانی گشوده ازلبخنداشک درچشمانش

 

حلقه زده بود.باخودش اندیشید:کاش وحید

 

16سال نداشت.کاش ازاوبزرگتربودوهمین

 

حالادستش رامیگرفت وباخودش میبردبه

 

بهشتش.واقعاسخت بودتحمل حداقل

 

6-7سال دیگران هم بدون وحید.بی

 

اختیاردوصحنه همتای هم ودرعین حال

 

زمین تااسمان متفاوت درذهنش جان

 

گرفت.زمانی که وحیداوراباعشق میان

 

بازوانش کشیده بودولحظه ای که ان

 

مردک بیشرف اورابه تن نجسش چسبانده

 

بود.بازاشکش جاری شد.ارزوکردهرچه

 

زودتراشک هایش برای همیشه خشک شود!

 

 

بهترازقبلی بودیابدتر؟اگه اشکالی داشت بگیدلطفا

 

 

+ نوشته شده در شنبه 21 بهمن 1391برچسب:, ساعت 13:49 توسط dina |


plz

اگه میشه لطفایه سایت بهم معرفی کنین

 

که عکس روبشه توسایزکوچیک اپلودکرد.

 

چندتاعکس باموبایل دارم میخوام بزارم وبم

 

سایزش خیلی بزرگه

+ نوشته شده در جمعه 20 بهمن 1391برچسب:, ساعت 17:53 توسط dina |


ستایش1

تق!صدای دراتاقش بود.دلش میخواست درراانقدرمحکم

 

بکوبدکه پرده گوش پدرش پاره شود.

 

ولی ارام دررابست.این ازان وقت هایی بودکه

 

دیگرظرفیتش پرمیشد.دیگرجایی برای عصبانیت

 

نداشت.وعجیب ساکت میشد!دلش میخواست گریه

 

کندولی باکدام اشک؟!کنج تختش مینشست و

 

زانوانش رابغل میگرفت وباچشمانی غرق

 

نفرت به ناکجاابادخیره میشد.فکرمیکردو

 

فکرمیکردوفکر!مگربه کجای دنیابرمی خورد

 

اگراونیزپسربود؟که برادر8ساله اش به

 

اوکه16سال داشت نگویدمگرمن دخترشده ام؟

 

کورمیشوی دندت نرم سفره ام راجمع میکنی

 

لباس هایم راهم جمع میکنی وتاکرده میگذاری

 

توکمد.یاوقتی باکفش امدروی قالی جای اینکه

 

نیشش رابازکندوبگویدگمشوبیاقالی راتمیزکن

 

کشیده ی تری پس گردنش بخوابانی که هی

 

ردشودحظ کنی ازضربدستت.اصلانه.پسربودن

 

رامیخواست چکار؟انهمه پسر راخداخلق کرد.

 

چه گلی به سرمردم زدندکه اوبزند؟مگرهمین

 

برادروپدرش ازهمان جنس نبودند که ازشان

 

متنفربود؟دیگرخیالبافی رامیخواست چکار؟

 

اسمان میرفت وزمین می امداویک دختربود.

 

ازروی تخت پایین امد.دستانش رامشت کرد.

 

ازفکری که درسرش میگذشت لبخندی برلبانش

 

نشست.دفترش رابازکردونوشت:

ستایش راخواهم کشت.

قلبش راخودم ازسینه اش بیرون میکشم.

ستایش ازقلبش هیچ خیری ندید.

بدون قلبش زنده تراست!

 

 

نظرتون روحتمابگید.اگه اشکالی داشت یاهرچیزدیگه

 

بی خبرم نزارین.اگرم خواستیدبگیدبقیش روبنویسم.

 

البته هنوزمعلوم نیس بقیش چیه چون بهش فک نکردم


ادامه مطلب
+ نوشته شده در یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, ساعت 17:55 توسط dina |


مردم

بعضیا کلاخود درگیری مزمن دارن!توبهشون سلام کنی یه

 

لبخندبزنی جدوابادتوبه فهش میده که توبه من توهین کردی.یه

 

تختشون که خدادادی کم هست حالاماهم بیایم طرفداری کنیم

 

یاروکلاتوفازهنگه که چطوشدداره بالبخندسلام میکنه؟!

 

بگیرکه اینم داره به من توهین میکنه و د برو که رفتیم

 

توفهش!پناه برخدا!مردم هم چمیدونن میگن خب لابد یاروداره

 

راس میگه!

+ نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, ساعت 19:7 توسط dina |


قالب

قالبم چطوره؟؟؟؟؟؟؟

راستی باچه فونتی بنویسم که قاطی نشه؟؟؟؟؟؟؟؟

+ نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ساعت 18:41 توسط dina |


زهرا

سلام زهراجان.خوبی عزیزم؟نمیدونم میای وبم که اینجاروببینی یانه ولی به هرحال من کلی خوشحالم.الان15وخورده ای بعدازظهرروزسه شنبس وداره نم نم بارون میاد.توخونه تنهام.مامانم وداداشم رفتن بوشهروبابامم سرکاره.اول قصدم بودکه ازچهارشنبه دست به کارشم ولی دیدم شایدفرداخونه شلوغ باشه ونشه بشینم پای کامپیوتر.اگرم بابام یامامانم ببینن هی غرمیزنن سرم که داری چیکارمیکنی وبایدبراشون توضیح بدم.اون وقت اگه تااخرسالم یه نمره بدبیارم میگن ازبس پای کامپیوترمیشینی.میدونم درحدتونیست وارزشت خیلی بیشترازایناس.کاش پیشت بودم وبرات یه تولدحسابی میگرفتم ولی نشد.کادوت رومیزارم واسه هروقت که دیدمت.امیدوارم16سالگی مبارکی روداشته باشی.برات ارزوی بهترین هارودارم.میبوسمت ازراه دور

 

+ نوشته شده در سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:17 توسط dina |


نمایشنامه

 

نوشتن نمایشنامه وکارگردانیش واسه دهه فجرافتاده به عهده من.اگه توذهنتون یه موضوع خوب دارین لطفابهم بگین.توموضوعش موندم خواهش میکنم کمکم کنین.راستی یه سری حرف هم زدم چون دیدم زیاده فک کردم بزارم ادامه مطلب بهتره


ادامه مطلب
+ نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:0 توسط dina |


تولده

 

امروز9ربیع الاول تولدمریم جونمه همگی بگین مبارکش باشههههه

مریم جان بهترین هاروبرات ارزومیکنم عزیزم انشالله100سالگیتوخودم برات جشن بگیرم

 

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com     تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com     تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com     تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com     تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com    

+ نوشته شده در دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ساعت 15:40 توسط dina |


الهی

الهی!نه من انم که ز فیض نگهت بپوشم

نه توانی که گداراننوازی به نگاهی

دراگربازنگردد نروم بازبه جایی

پشت دیوارنشینم چوگدابرسرراهی

کس به غیرازتونخواهم،چه بخواهی چه نخواهی

بازکن درکه جزاین خانه مرانیست پناهی

+ نوشته شده در یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:, ساعت 16:4 توسط dina |