عطرباران

فرقی نمی کند گودال اب باشی یادریایی بی کران...مهم این است که اسمان رادرخودنشان دهی

سلام یلداجون

بوی خدا

 

سلاااااااااااام خوبین همگی؟؟؟؟چقد دلم براتون تنگ شده بودا.ببخشید دیر دیرمیام اخه سرم شلوغه.امتحاناهم که شروع شده واویلاوحشتناکه هیچی وقت ندادن بهمون.واسه هرکدوم فقط یه نصفه روز!امتحان اولی رودادم.یه اتفاق وحشتناک افتاده بودکلی درگیرشدم نتونستم خوب بخونم.درحد17یا18فک کنم بگیرم.خودم که راضی نبودم انشاالله که بقیشوخوب بدم.فرداهم دین وزندگی دارم.کلی محتاج دعام.راستی یلداتون مبارک!!!!!!!!شب یلداتولددبیر ریاضیمونه میخوایم بریم خونشون!شوخی کردم باباراستش کلاس2تجربی روکه دوتاکردن شعبه الف روهمه شهریاتشکیل میدن شعبه ب روهمه خوابگاهین که منم خودم رفتم توشعبه ب اخه انقداین بچه های الف لوس وافاده ای هستن که واقعاواسه یکی مثه من که اعصابم دست خودم نیس غیرقابل تحمله.من متنفرم ازجیغ زدن.یه بارکه1کلاس بودیم یکیشون جیغ زدپاشدم یکی خوابوندم توگوشش.اصلادست خودم نیس.خلاصه ازبحث خارج شدیم .اینکه دبیر ریاضی مابااون کلاس الف فرق داره وخوابگاهی ها هم اجازه خروج ندارن پس منم که تنهانمیتونم برم!خب دیگه چی میخواستم بگم؟؟؟؟اهان این عکسم که اون بالاس ازوب ایمان برداشتم تادلش بسوزه.یلدای اونم مبارک.یلدای ایران مبارکککککککککککککککک

+ نوشته شده در چهار شنبه 29 آذر 1391برچسب:, ساعت 16:21 توسط dina |


بفهم

 

زن جوری عاشق میشه که حس میکنی هیچوقت ازپیشت نمیره...

ولی

وقتی که میشکنه جوری میره که حس میکنی هیچوقت عاشقت نبوده...

+ نوشته شده در جمعه 24 آذر 1391برچسب:بفهم,عشق,متن عاشقانه,متن زیبا,زن,عشق زن,شکست,شکست عشقی,عکس غمگین,عکس زن, ساعت 15:51 توسط dina |


 

بازم سلام به همه.خوبین؟خوشین؟

خب این هفته که دیگه بعداز2شنبه که اپ کردم خیلی اتفاق خاصی نیفتاد.شیمی روطبق معمول گندزدم.کلی خونده بودم برگه روکه دادن تمامش روفراموش کردم.جغرافیاهم که کامل گرفتم.امتحاناهم از2شنبه همین هفته شروع میشه.مدرسه نمیریم ولی هرروز1امتحان میدیم.دعاکنین حداقل ایناروخوب بدم.همین دیگه.شادباشین

+ نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, ساعت 12:13 توسط dina |


بریدم

 

خدااااااااااااااااااااا بس نیس؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه من چیکارت کردم؟؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟؟؟؟هرکاری گفتی کردم همه چیوکنارگذاشتم شدم بچه مثبت شدم خرخون پس ایناکجامیره؟؟؟؟؟؟؟؟چرامنوانقدزجرمیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بابامن نمیتونم کشش ندارم بلدنیستم باهاش کناربیام.دقیقادست گذاشتی رونقطه ضعف من؟؟؟؟؟؟؟خوشت میاد؟؟؟؟؟؟حال میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟عشق میکنی میبینی مثه سگ دارم جون میکنم؟؟؟؟؟چرابه هردری میزنم بستس؟؟؟؟چرابه هر راهی میرم بن بستش میکنی؟؟؟؟؟؟؟چرانشونم نمیدی راهش چیه؟؟؟چرانمیگی چیکارکنم؟؟؟؟من خودمونمیشناسم!چه بلایی سرم اوردی؟؟؟؟مگه من چیم کمترازبقیس که بایدبشم توسری خورچندتاکله پوک هیچی نفهم؟؟؟؟دیروزساعت2ازمدرسه اومدم ازساعت3تا10شب نشستم پای فیزیک خوندم.رفتم سرجلسه امتحان دادم همه فورمولاشودرست نوشتم عدداش رویه جوردیگه حساب کردم همین نمره هم نمره مستمره ازساعت12تاالان که ساعت2وخورده ایه یه ریزدارم گریه میکنم.امتحان شیمیه نشستم اینهمه خوندم رفتم سرجلسه انقدنوشتم انقدنوشتم نمیدونم کجاش اشتباه پیداکرده که تک گرفتم!!عربیه انقدخوندم که کلم داشت میپکیدفقط معنی درس اخری وتجزیه وترکیب نرسیدم بخونم میرم سرجلسه تامعنیاشوپاک ازدرس اخری اورده قواعدشم80درصدش تجزیه وترکیب بوده انقدفک کردم انقدفک کردم چندتاچیزیادم اومده نوشتم برگه اومده تاای دادبیدادحسابی اصلاهیچ نخونده بودم بهترم بود.چراانقدخدابامن لج داره؟؟؟؟؟چراهیشکی نیس منودرک کنه؟؟؟؟؟شیمی وعربی توکلاس40نفره میشینیم معدل نوزده وبستاجلومیشینن اونایی که فکشون ازکارنمیفته ردیف دوم میشینن حالاماهم بروته کلاس بشین.خانم که فقط انگارواسه همون ردیف اولیادرس میده که خودشون نخونده ملاهستن صداهم که به لطف دریف دوم به مااصلانمیرسه درنتیجه یادگیری که اصلافرت فقط میمونه خودت بری توخونه بخونی که اینم ازوضع من!!!فقط دعامیکنم یابمیرم یایه کاری کنه خداکه من تجدیدنشم!زیست دین وزندگی جغرافیاامادگی دفاعی ورزش ادبیات زبان فارسی وزبان انگلیسی20بقیش ریاضی هندسه فیزیک شیمی عربی0!هندسه که ازش متنفرم هرچی رومن اثبات میکنم خانم یه جوردیگه میچرخونتش خراب میشه.حداقل یه قاعده خاصی هم نداره که بشه حفظش کرد.شیمی وعربیم که گفتم وضعموفیزیکم که امروزاولین واخرین امتحان این ترم بودکه0میشم.ریاضیم فک نکنم خوب بشم اونم مثه بقیش که میرم مثلاهمشودرست میحلم اخرش میادتاهمش خرابه!فرداهم امتحان زیست وشیمی دارم قربون زیست برم کاش همش مثه زیست بودفقط موندم این فصل شیمی روچطوربخونم چون اصلانمیدونم حتی درباره چیه!!!!!توروخدااگه میتونین کمکم کنین

+ نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, ساعت 14:10 توسط dina |


تموم شد

 

دست همگی دردنکنه اجرهتون رواقاخودش بده.باهمکاری جمعی ازدوستان ازجمله باران جونم زهرای خودم فاطمه وبازم یه فاطمه دیگه وعاطفه و...دروهمسایه ی محترم یه دورقران روختم کردیم.دیگه هرکی نخوندکلی ضررکرد!

+ نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 20:40 توسط dina |


نتیجش؟

عکس از رونیک درس خون .... ایشاله که این ترم رو خوب بشم

 

سلام بر بروبچه های گل

من اومدم باکلی تاخیر!البته تاخیرنبودااولاهر روزاپ میکردم الان درس خون شدم هفته ای1بار که اونم قراربود4شنبه هاباشه.باعرض پوزش دبروزدرس داشته بیدم ظهرهم که اومدم کلی نوشتم که اپ کنم دیدم ای دادبی داد شارژ نتم فرتیده کارت اعتباری بابای گرامی هم تارعنکبوت توش بسته!دیگه منم کامپیوترمبارک روخاموش کردم وباچسب رازی چسبیدم به درس.عصری زنگ زدم کلی ننه من غریبم بازی دراوردم وصغری کبری چیدم که باباکارتت خالیه یابروپرش کن یابرواین کافی نته شارژکن نتموکه گف بابامن الان جام خوب نیس خداحافظ!منم کپ کردم رفتم پای تی وی!بعدشب اومدگف باباپول میخواستی؟گفتم اره.گف مگه خودت نداری؟گف خودم که دارم کارت شمانداره که نتموبشارژم.گف اهان خب کارت من کوش؟کلی هم دنبال کارت گشت واخرمعلوم شدپیش خودشه.خلاصه که رف کارتوپولی کردکه دختربابا بره نت صفاکنه!الانم که درخدمت شمام استرس دارم که ریاضی شنبه امتحان دارم ونخوندم.هیچی دیگه این هفته کلااتفاق خاصی نیفتادامتحاناروهم که به خاطرجناب مبارک ازمون پیشرفت تحصیلی لغویدن.اهان تایادم نرفته بگم امشب ماثواب داریم مفتکی!هرکی پایس خبرم کنه.ختم ران داریم گفتم بخیل بازی درنیارم شماهم یه حالی بکنین.دیگه فقط سریع خبرم بدین حالابه ماماناتون بگین اگه میخونن به دوستاتون به هرکی میخواین بگین فقط تاعصری خبربدیناوگرنه یکی دیگه میبرتش!

قربان شما.هوارتادوستون دارم فقط اگه به قول انیتاجونم نقش هویج روایفانکنین وکامنت بزارین خیلی دیگه عاشقتون میشم.دس گلتون طلا فعلاچیزی یادم نیس بگم مواظب خودتون ودلاتون باشین تابعد یاحق

+ نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:, ساعت 10:25 توسط dina |


زندگی جدید

 

سلام

خوندم ولی بازم کم خوندم.جمعه نبایدمیرفتم بیرون.اونجوری میتونستم2دور روکتابام کنم واسه پیشرفتمم بخونم با بابامم دعوام نشه!اخه ازبس پارسال اذیتشون کردم روم نشدبگم نمیام.بابام که همش سرکاره مامانمم همینطورخودمم که همش یاکامپیوتریاگوشیم یادرس.دیگه میمونه همین جمعه که باعموم اینابریم بیرون اونم پارسال همش من میگفتم نمیام اوناهم به خاطرمن نمیرفتن.گفتم کتابموببرم همونجامیرم گوشه ای میخونم.رفتیم اونجایه امامزاده داره باخواهرای زن عموم رفتیم داخل نمازبخونیم دیدم یه دختره نشسته رفتم به مریم(خواهرکوچیکه زن عموم)گفتم مری نمیدونم این دختره کیه کتابش رونگاه کن مال دوم تجربیه(اخه شهرماکوچیکه بچه های همه مدرسه هاروتوسنای خودمون تقریبامیشناسیم)رفتم چادروردارم یهوسرشوبالاکرد دیدم اینکه دوست خودمه!البته بابام گفته بودباهاش نگرداخه باباش معتاده ودزده ودخترعموش دراون حدمنکراتی داشته الان بچش پرورشگاهه(شرمنده خودتون بگیرن).خلاصه گفتم این چیه گف هیچی فیزیک داریم دارم تمرینارومینویسم گفتم وای منم شنبه امتحان زیست فصل2دارم ادبیاتم7تادرس امتحانه دین وزندگیم2درس سواله ریاضیم مسئله دارم گف خب بروبیارهمینجابخونیم کسی هم مزاحم نمیشه گفتم نمیدونم اخه میترسیدم بابام بیاد داخل وببینه.نمازموخوندم هرچی نگاه کردم سایه ای پیدانکردم که برم زیرش درس بخونم مجبورشدم رفتم توامامزاده نشستم ودرساموخوندم دیگه مغزم نمیکشید داشتم منفجرمیشدم گف میای بریم همین اطراف بگردیم؟گفتم نه حالشوندارم میخوام برم پیش مریم ونرجس(خواهربزرگترش)هی ازاون اسراازمن انکاردیگه اخرسرگف خب پاشوبریمwcگفتم باشه وپاشدیم رفتیم بعدکه اومدبیرون گف مرگ من اذیت نکن بیابریم بگردیم گفتم خب توهمینجاباش من برم مریم ونرجس روهم صداکنم بیان وباهم رفتیم کلی حرفیدیدم وخندیدیم وچندکیلومتری پیاده روی کردیم که بابام زنگ زدگف کجایی؟گفتم من ازچشمه ردکردم زیردرختابامریم ونرجسیم.گف فلانی(دوستم)هم پیشته؟رنگم پریدقلبم تاپ تاپ میزد.گفتم اره چطور؟گف بهش بگوبیادمیخوان برن.ازترس داشتم میمردم خلاصه راه افتادیم وبرگشتیم انقد دعاخوندم که بابام چیزی نگه.گذشت تارسیدیم خونه لباس عوض نکرده نشست رومبل وصدام کردرفتم پیشش گف مگه من نگفتم دیگه بااین دختره نگرد؟گفتم بابامگه من باهاش گشتم؟میخوای بروازبچه هاسوال کن پارسال من واون هیچوق بدون هم دیده نمیشدیم ولی امسال شایداتفاقی توصف صبحگاه کنارهم خوریم وسلامی کنیم.من رفتم درسموبخونم اونم اونجابودمیخواستیم بریم بگردیم اونم گف منم میخوام باهاتون بیام منکه نمیتونم بگم نیا.گف توچراحرف منوگوش نمیکنی پارسال بااون وضع درست میخواستم بلایی سرت بیارم چرابااین میگردی مامانش اومده به من میگه دخترت دخترمنونمیدونم کجابرده میخواستم یه چی بهش بگماگفتم زشته چش توچش میشیم و....انقد دعواکردکه اخرمنم زدم زیرگریه وروزم نحس شد.

اون ازدیروزاونم ازامروز!ادبیات وزیستم وخوب دادم ولی هندسه روبه شدت گندزده بودم بدترازعربی!واقعامن هنگ میکنم همه سوالاشوجواب میدم درستم جواب میدم شادوشنگول میام بیرون برگه که میادمیبینم همش خرابه!فرداهم که روزقتل عام کلاس دوم تجربی ب!اخه مااولای سال که40نفربودیم هیچی ازکلاس نفهمیدیم بعدشم که دوکلاس شدیم فک کنم3هفتس که معلم داریم ازهمون موقع هم تنهاکلاسی هستیم که تومدرسه کل هفته رو8ساعته هستیم ویا4تایا3تاامتحان داریم که ازبس وقت نمیشه ومعلمم نداشتیم همشوگندمیزنیم فقط3تا شاگرداول داریم که اوناهم فقط یکیش مخ داره اون 2تافقط حفظ میکنن.

اهان راستی یادم رف یه برنامه ریختم که کل روز رومیخونم شبم که حالایاتلوزیون اگه نوشتنی نداشته باشم یاتاسرکوچمون خونه داییم.کامپیوترم فقط اخرهفته گوشیمم وقتی که میدرسم خاموش مگراینکه مشکل داشته باشم ازباران یاهلیایاایدابپرسم.اگه خدابخوادنمازموهمش بخونم خیلی خبه حالا چندروزیه انگارخوب شده همشوخوندم قضانشده.

الان که ازمدرسه اومدم داداشم(8سالشه)بادوچرخه خورده زمین بینیش شکسته لبش پاره شده دندوناش شکسته لثشم رفته.بیمارستان شهرخودمون نتونستن براش کاری کنن منتقلش کردن بوشهرمتخصص براش چاره کنه. وقتی صورتشودیدم مستقیم رفتم بیرون فقط اسیدمعده بالااوردم دل خالی.دعاش کنین

قراره ادرس وب تغییرکنه هرکی خواست میتونه ادرس ایمیلش روتونظرات خصوصی برام بفرسته تاادرس روبدش اخه قراره خصوصی تربنویسم هم دل خودم خالی شه هم واسه اونایی که درباره زندگی من کنجکاوشدن هم میتونین تفریحواری فک کنین رمانه.

+ نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:10 توسط dina |


انگاری نتونستم

http://troth.blogfa.com/

 

سلام.خوبین؟زندگی بروفق مراده؟مال من که نیس!امتحان عربی روگندزدم!کلاباعربی مشکل دارم.دیروزانقدخوندم همشوبلدبودم چندتاسوال هم حل کردم بلدبودم ولی امتحان واقعاگندزدم گف بگو ولیت بیادمدرسه!حالاچه خاکی توسرم کنم؟!فک کردم حداقلش کم کمش 7رواز10بگیرم ولی خب واقعاگندزدم به هرچی عربی بود.روم نمیشه توچش معلممون نگاه کنم.وای اگه مامانم بفهمه پوستمومیکنه!ازبس هی گف بیابروکلاس من گفتم همشوبلدم نمیخوام.اخه مگه زوره؟؟بابامن اصلاتعهدمیدم هیچکدوم ازدرساموکمتراز18نشم این عربی رو حذفش کنن.حالابعدشم امتحان جغرافیاداشتیم همشو3سوته نوشتم باروحیه برگشتم خونه ولی جغرافیاواسه چیه وقتی عربیم کم شه.جغرافیاکه همچین ضریبی نداره.کاش یه ذره به استعدادهای ادم نگاه میکردن بعدبهش درس میدادن.وای شمابگین من چیکارکنم؟؟؟؟؟؟؟؟

+ نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, ساعت 13:56 توسط dina |


یاهو

 

نمیدونم حکمتش چیه که این وضع زندگی منه...کاش میدونستم بعدش چی میشه!یعنی قراره دیگه چه بلاهایی بدترازاین سرم بیاد؟؟!

+ نوشته شده در سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, ساعت 15:20 توسط dina |


میتونم...

 

سلام

خوبین؟تعطیلات چطوربود؟امیدورام عزاداری همگی رواقاقابل بدونن

بازم اومدم کمی حرف بزنم

ازهمون چرت وپرتای قبلی

دستم که میخوره به کیبوردنمیدونم ازکجاکلمات میان ورومانیتورنقش میبندن و حتی متناموبازخوانی ویرایش نمیکنم

میدونین انگارایداپر بیراه نمیگه!خودمم بهش میگفتماولی قبولش نداشتم!میگه حتی اگه هدفی هم توزندگیت نداری میتونی یه چیزی روکه اولویت قرارداره هدفت قراربدی.یه چیزی که ازش حداقل متنفرنباشی.مهم نیس چقد دست نیافتنی باشه!

انگاری بدنیس منم یه هدفی واسه خودم بگیرم چمیدونم مثلابرم داروسازی بخونم یانه این خیلی دیگه دست نیافتنیه مثلابرم گرافیک یازبان انگلیسی یا...نمیدونم هرچیزی بالاخره من بایدهرطورشده این2سال دبیرستانموبابهترین معدل تموم کنم.میدونم که میتونم.تادبستان که بودم یه نابغه توکلاسمون داشتیم که حتی معلم هم ازچیزایی که میگف کف میکردومن بعدازاون شاگرد دوم کلاس بودم راهنمایی هم کلاسمون یه خرخون داشت که استعدادنبودولی خب دیگه خییییلی میخوندمن بعدازاون بودم.پس دبیرستانم میتونم خودموبالابکشم میتونم بازنخبه شهرمعرفی بشم به شرطی که بخونم.فقط روزی2ساعت کافیه تاهمه درساموبخونم.وقتی خالم وعمم رومیبینم که چطوراستعدادشون به بادرفت حسرت میخورم انقدبه من امیدمیدن که لااقل توخونواده من یه چیزی بشم.عمم رشته تجربی بودتاسال چهارم شاگرداول کلاس بودمعدلشم فک کنم19.90بوداخرشم پزشکی اوردولی بابابزرگم نزاشت بره دانشگاه.خالمم رشته ریاضی بوداونم تاسال چهارم19وخورده ای بودولی دانشگاه یه رشته خیلی سخت روانتخاب کردواخرشم فک کنم1ترم مونده به لیسانسش شوهرکردو ولش کرد.هم عمم زندگیش خوبه هم خالم ولی جفتشون حسرت به دلشون موند.عمم انگاری بچش که بزرگترشدشوهرش میخوادبفرستتش دانشگاه.به هرحال بگذریم.حرفم این بودکه من نبایدمثه اوناشم من بایدتاتهش روبرم اگه خداکمکم کنه وایداجونم که خیلی پشتمه انشاالله...

به قول ایداتنهاراه نجاتمون ازاین زندگی نکبتی که باخونواده داریم اینه که درس بخونیم ویه چیزی شیم که حداقل اختیارخودمونوداشته باشیم.این شایدتنهاامیدباشه که به ادامه زندگیمون کمک میکنه

+ نوشته شده در دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, ساعت 14:39 توسط dina |


بوی پاییز

 

 

 


امان از این بوی پاییز و آسمان ابری
که آدم نه خودش میداند دردش چیست
و نه هیچ‌کس دیگری ...............
فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود
دلت آغوش گرمتری می خواهد...!

 

 

منبع:www.love.life.loxblog.com

+ نوشته شده در یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:بوی پاییز,متن عاشقانه,عکس عاشقانه,اغوش,پاییز,دل تنگی,عطرباران, ساعت 16:1 توسط dina |


ارامش

 

 

ارامشی میخواهم

خلوتی میخواهم

توباشی ومن

درکنارهم...

من سکوت کنم وگوش کنم

توارام بگویی دوستت دارم

من گوش کنم وارام بگویم:

من هم....

+ نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:ارامش,اغوش عاشقانه,خلوت,متن زیبا,متن عاشقانه,عکس عاشقانه,عطرباران,عکس , ساعت 17:18 توسط dina |


خسته شدم

 

 

 

سلام

نمیدونم چیکارکنم

امتحانای ترم نزدیکه

پیشرفتم که نیمه اذرداریم

امتحانای مدرسه هم که کم کمش خیلی بهمون لطف کنن منت بزارن روزی2تاش روداریم ومنم هیچ پیشرفتی نکردم

اصلانمیدونم چمه انقدمیخونم بعدمیرم سرجلسه همش یادم رفته انگارهیچی نخونده باشم یااینااصلاتوکتابمون نباشه

خسته شدم

کاش زودتراین مدرسه کوفتی تموم شه

هیچ انگیزه ای واسه ادامه تحصیل ندارم

توروخداببین نخبه شهرکارش به کجاکشیده

واقعانمیدونم چمه

خسته شدم ازتنهایی کاش یه دوست پیدامیشدکه بتونم باهاش راحت باشم.نه بترسم که خونوادم نبینه من باهاشونم نه بترسم که دهن لقی کنه ونه بترسم که منومسخره کنه.کاش ایدازهراهلیاباران یکیشون پیشم بودن نه اینم انتظارزیادیه کاش فقط یه بارمیتونستم ببینمشون وتوبغلشون زاربزنم شایدکمی اروم میشدم شایدحس بودنشون بهم امیدبودن میدادبدون هیچ برنامه وهدفی روزم شب میشه وشبم روزوفقط انتظارنشستم که ایندم قراره چی بشه...نه جایی رودارم که برم نه کسی رودارم که باهاش حداقل قبرستون برم نمیدونم چی ازخدابخوام که کفرنباشه

+ نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, ساعت 16:11 توسط dina |


زن

تمام فرشتگان خدازن هستند...خدازن راافریدتاشیطان رافریب دهد...

 

خداخواست زن رابیافریند پس گردی ماه نورافتاب اشک وانقلاب اهتزازبرگها استحکام چوب

حجب خرگوش نگاه میش تموج افعی وهنرببرراجمع کرد واوراافرید.

(تاگور)

+ نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, ساعت 11:37 توسط dina |


مدعی عشق

 

 

دیدمردی زنی جوان به رهی                             گفت عشق تورامنم لایق

زن بگفتاکه خواهری دارم                                 که به عشق است بیشترشایق

اوهم اکنون پی من است روان                          کرده زیباترازمنش خالق

مردکردش رهاوماندانجا                                    تاشودبرمرادخودفائق

نشدازیارتازه هیچ خبر                                      هرقدرمنتظرشدان فاسق

گفت که بایدزودترخودرا                                    برسانم به دلبرسابق

پس خودش رابه ان نگار رساند                           شدزبانش به این سخن ناطق

که توشیرینی ومنم فرهاد                                 که توعذرایی ومنم وامق

زن به اوگفت دورشوازمن                                  درحقیقت تونیستی عاشق

ازپی دیگری نمیرفتی                                       گه که بودی به عشق من صادق

+ نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, ساعت 9:43 توسط dina |


مپرس...

 

 

دردعشقی کشیده ام که مپرس                  زهرهجری چشیده ام که مپرس

گشته ام درجهان واخرکار                          دلبری برگزیده ام که مپرس

انچنان درهوای خاک درش                         میروداب دیده ام که مپرس

من به گوش خودازدهانش دوش                  سخنانی شنیده ام که مپرس

سوی من لب چه میگزی که مگوی              لب لعلی گزیده ام که مپرس

بی تودرکلبه گدایی خویش                        رنجهایی کشیده ام که مپرس

همچوحافظ غریب در ره عشق                    به مقامی رسیده ام که مپرس

                            پارسایی وسلامت هوسم بودولی

                          شیوه ای میکندان نرگس فتان که مپرس

                               گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا

                         حافظ این قصه درازاست به قران که مپرس

 

(حافظ)

+ نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, ساعت 9:10 توسط dina |


چهارفصل عشق

عاشقانه ترین عکس های تیر ماه 91

 

 

درعالم عاشق اولین دیدار

درخاطره چون بهارمی ماند

تابستان گرمی تمناهاست

پاییزبه انتظارمی ماند

ان سوزکه سردی زمستان راست

مارابه فرق یارمی ماند

وزماچون زمان عاشقی بگذشت

افسانه به روزگارمی ماند


(فریدون مشیری)

 

 

 

 

+ نوشته شده در چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, ساعت 14:37 توسط dina |